چرا آن کتابِ ۴۵.۰۰۰ تومانی را کسی نمیخرید؟
در یکی از روزهای زیبای پاییزی که آفتابْ لطیف است و هوا دلپذیر، وارد کتابفروشیای میشوم که نزدیک محل کارم است. چند ماهی است به آنجا سر نزدهام و میروم تا در فضای یک کتابفروشی واقعی، دمی را با این دوستان خاموش سر کنم. در یکی از قفسهها، کتابِ قطوری خودنمایی میکند. چند ماه پیش هم آن کتاب درست همانجا بود. علامت مشخصهای روی جلدش دارد که مطمئنام میکند این نسخه، همانی است که چند ماه پیش دیده بودم. یعنی در این چند ماه و با آمد و رفت این همه مشتری به این مغازه، این کتاب که جلد و چاپ تمیزی هم دارد و موضوعش هم عام و فراگیر است، نتوانسته کسی را آنقدر به هیجان بیاورد که دست در جیبش کند و کارتی بکشد و کتاب را به خانهاش ببرد. درست مثل همان چند ماه پیش که نخستین بار این کتاب را دیدم، چند مانع بزرگ برای فروش رفتن این کتاب در ذهنم بالا میآید.
بیشتر بخوانید » “چرا آن کتابِ ۴۵.۰۰۰ تومانی را کسی نمیخرید؟”