استادی با شاگردش از باغى میگذشت، چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
گمان میکنم این کفش کارگرى است که در این باغ کار میکند، بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم…!
استاد گفت:
چرا براى خنده خود او را
بیشتر بخوانید » “انسانیت …”