شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می شود.
عادت نجار این بود که موقع رفتن و تعطیلی دکان، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد.
آن شب هم اره کارش روی میز بود.
بیشتر بخوانید » “داستان مار”
شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می شود.
عادت نجار این بود که موقع رفتن و تعطیلی دکان، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد.
آن شب هم اره کارش روی میز بود.
بیشتر بخوانید » “داستان مار”
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایهاش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایهاش در دزدی مهارت دارد: مثل یک دزد راه میرود،
بیشتر بخوانید » “داستان آموزنده همسایۀ دزد”